داستان پالتو

ساخت وبلاگ

یه سال زمستون چشم یه پالتوی خوشگلو گرفته بود. پالتویه هم خوشگل بود هم کیفیت داشت. رنگشم همونی بود که میخواستم. کل بازارو زیر و رو کرده بودم ولی دلم پیش اون پالتو بود.
اما مشکلی بود. پالتویی که قبلا خریده بودم جنسش نامرغوب از آب دراومده بود و منم میترسیدم این پالتو هم مثل اون بنجل از آب در بیاد.
خلاصه هی دل دل کردم و هی امروز و فردا کردم. هر روز از جلوی اون لباس فروشی رد میشدم اما تو خرید اون پالتو شک داشتم.
میدونید بعدش چی شد؟
یه روز که از رو به روی پالتو فروشیه رد شدم دیگه نبود. اون پالتو به فروش رفته بود و حدس بزنید کی اونو خریده بود. دوستم.
میدونید قسمت دردناک ماجرا چیه؟ این که اون پالتو به شدت جنسش خوب از آب دراومده بود و دوستم هر وقت اونو میپوشید و من میدیدمش آه از نهادم بلند میشد که چرا دست روی دست گزاشتم و زود تر نخریدمش. روزی به خودم اومدم که اون پالتو رو از دست داده بودم. حالا درسته که کلی سال ازاون موقع میگزره ولی حسرتش هنوز روی دلمه.

پی نوشت: اگه به چیزی علاقه دارید دست دست نکنید. یهو دیدید حسرتش یه عمر رو دلتون موندا. یه نصیحت...

ما را در سایت یه نصیحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dobaree00 بازدید : 30 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 17:45